سحر وب

خطی ننویسم که آزار دهد کسی را

سحر وب

خطی ننویسم که آزار دهد کسی را

دولت عشق

چشماتو واکن که سحر تو چشم تو بیدار بشه
صدا بزن اسممو تا زمستونم بهار بشه
وقتی تو نیستی تو خونه یه غم نه صد غم چیزی نیست
توی دلم میگم که کاش دلم هزار هزار بشه
اون که میون منو تو خط جدایی کشیده
دل میگه نفرینش کنم به دردمون دچار بشه
سر به ستاره میزنم سکه ماهو میشکنم
یه روز اگه دستای من با دستای تو یار بشه
با من بمون با من بمون نذار تنها بمونم
نذار که خونه ی دلم دوباره تنگ وتار بشه
عاشق بشیم دعا کنیم شاید از دولت عشق
یه روز بیاد که روزگار دوباره روزگار بشه


 

 

صدای پای زمستان

صدای پای زمستان به گوش میرسد
نمی دانم
این روزها خانه زندان است
یا که زندان خانه من است
دیگر در کوچه ها ازدحامی نیست
همه در حرکتند، تند و شتابان
همه می خواهند زود برسند
اداره ، مدرسه و یا خانه
و باز حرکت . جنب و جوشی دیگر



صدای پای زمستان به گوش میرسد و
صدای زوزه باد از پشت درهای کیپ شده
از پشت پنجره ای که روزهاست باز نشده
دیگر در کوچه ها ازدحامی نیست
همه گریزانن از سرمای زمستان ...

فوتبال!

معمولا شب های پنجشنبه که فرداش قرار بود تا ظهر بخوابم ( البته الان بیکارم و هر روز خدا برام جمعه است) تا صبح با بچه ها چت میکردم موقعی متوجه گذشت زمان میشدیم که میدیدیم هوا داره روشن میشه و ما هنوز نمازمان را نخواندیم و هول هولکی بلند میشدیم یکی یکی می رفتیم سر نماز و اما با همه اینها دیس کانکت نمی شدیم و ...

عجب شب هایی بود! کلی وبلاگ می خواندیم و کلی نظر میدادیم و البته کلی هم دوست جدید پیدا می کردیم !

یکی از دوستان هست که وبلاگی در مورد فوتبال می نویسه! من هم که کارشناس مسائل ورزشی بخصوص فوتبال هستم دیدم تازه آپدیت کرده بهش سری زدم و اظهار نظری کردم و ...

حالا آن آقاهه شاکی شده که چرا ...

حالا اگر یکی از فوتبال خوشش نیاد کی را باید ببینه!؟

به نظرم در بازی فوتبال دو دسته آدم هستن که یک چیزی گم کردن و مدام توی زمین به آن بزرگی دارن دنبالش میگردن و عده ای بیکار هم که کار و زندگی ندارن نشستن ( زیر برف و باران و یا زیر آفتاب) دارن آنها را تشویق می کنن که بیشتر بدوند و بیشتر به هم گل ( توپ ) بزنن!

البته با همه این تعاریف بنده جسارتی نکردم و فقط گفتم از فوتبال سر در نمی آورم و نمی دانم آنها توی زمین دارن چکار می کنن و ازش خوشم نمی یاد!

خب حالا اگر یکی بیاد و بگه که مثلا این رقص چیه که زن ها ازش خوششون میاد! بنده اصلا و ابدا نارحت نمی شم هیچ خوشحال هم میشم و در مذمت آن داد سخن میدم!

حالا...

شاید شما هم شنیده باشید که!!!؟؟؟

در چند روز گذشته در شهر تبریزچندین بار زلزله شدید رخ داد و البته خوشبختانه هیچ اتفاق ناگواری شکر خدا رخ نداد. تا اینجای حرفم هیچ جای گله و شکایتی نیست! یعنی من که نمی توانم از خداوند مالک همه چیز و همه کس بخاطر فرستادن زلزله شکایت کنم! ملک خودشه و به قول معروف چهار دیواری و اختیاری!
اما حرف من از پیش کشیدن زلزله تبریز یک چیز دیگه است ! خدا آنروز را نیاره که کار مهمی داشته باشی و بخوای از وسایل و تکنولوژی های جدید برای کارت کمک بگیری! جان آدم را بالا میآورند، اما به هیچ دردی نمی خورن!
راستش یکی از فامیل های ما آنروز یا بهتر بگم آنشب تبریز بودن و ساعت حدود های 23 بود که تلفن خانه مون زنگ زد و چون دیر وقت بود و دادشی و مامانم داشتن استراحت میکردن و منهم مثل جغد شب بیدار بودم! و طبق معمول مشغول اینترنت بازی! گوشی را برداشتم و از صدایی که مدادم داشت قطع و وصل میشد و مثل فیلم های تخیلی که موجدار و دیجیتالی ، فقط اینو فهمیدم که پسر عمومه و از تبریز زنگ میزنه و زلزله شده و میپرسید که وضعیت اینجا چطوره و ... صدا قطع شد و بوق اشغال!!!!! من که وحشت کرده بودم زود مامان را بیدار کردم و جریان را بهش گفتم و تا ساعت 2 نصف شب هر چه تلاش کردیم که شماره تلفن همراهش را بگیریم فقط مدام اشغال میزد و بعضی وقت ها هم می گفت که شبکه مشغوله! تلوزیون را هم که روشن کردیم داشت برنامه های عدای خودش را نشان میداد ! ورزشی و اخبار دنیا و ... از هر چیزی حرف زدن مگر زلزله ... خدا میدانه آن شب چقدر برایمان سخت گذشت و فکر میکردیم مثل این فیلم های سینمایی حتماً موقع حرف زدنش با من زمین باز شده و اون افتاده توش و بخاطر همین دیگه نمی توانیم باهاش ارتباط داشته باشیم ... اگر وضعیت بهتری بود حتماً خودمان بلند میشدیم و میرفتیم آنجا تا ببینیم چه بلایی سرش آمده اما با این وضعیت سهمیه بندی بنزین مگر میشه برای اینطور مسافرتها برنامه ریزی کرد!؟
فرداش در حدود ساعت 12 بود که موفق شدیم باهاش تماس بگیریم ! تعریف میکرد که بعد از زلزله که شکر خدا هیچ گونه تلافات و خرابی به همراه نداشته برق اکثر نقاط شهر قطع شده بود و ترافیک سنگین در خیابان های شهر به وجود آمده بود و سیستم تلفن ثابت و همراه هم کلاً بهم ریخته بود و اصلاً نمی شد با جایی تماس گرفت و همه گوشی ها مثل اسباب بازی بیمصرف در دست مردم باد کرده بود!

با همه اینها خوشحالم که هیچ اتفاق ناگواری رخ نداد و این عکس را هم به مناسبت بارش اولین برف درست حسابی پائیزی اینجا گذاشتم و هیچ ارتباطی به زلزله و اینجور چیزها نداره و چون تا من از خواب بیدار بشم و بروم بیرون و عکس درست حسابی از مناظر طبیعی بگیرم آلودگی ها روی برف سفید را پوشاند این عکس خوشکل را تقدیم همه شما میکنم...


کاسه ای زیر نیم کاسه! یا فروش هوا با کارت هوشمند!!!





توی صف طویل بنزین ایستاده بودم وماشین جلویم یک پیکان بود و خرامان وخرامان داشتیم به پمپ ها نزدیک میشدیم یک ربع بعد نوبت ما شد! اون توی پمپ اول و من جلوی پمپ دوم توقف کردم و پیاده شدم تا با قرار دادن کارت سوختم نازل را بردارم ... چون طرف دیگر پمپ مشغول بود منتظر ایستادم و مردی که راننده پیکان بود کارتش را گذاشت و شروع کرد به زدن بنزین ...10 – 20 – 30 – 40 داشت باک را پر میکرد و می خواست تا باکش جا داره بنزین بزنه! زد تا شد 45 لیتر... بعد متصدی پمپ را با صدای شبیه فریاد صدا کرد که ای آقا میگم شما ها دزید قبول نمی کنید!؟ای آقا چطور ممکنه باکی که همش 42 لیتر بنزین توش جا میگیره( اون میگفت ?? تا من بیتقصیرم و ...) 45 لیتر بنزین بزنی و هنوز جا برای بنزین داشته باشه !؟ بعدش هم مگر باک ماشین من خالی بود ؟ ای داد و ای بیدار من اعتراض دارم ... و هی داشت داد و فریاد میکرد ... صاحب پمپ بنزین از اتاقش بیرون آمد و مرد را به سکوت دعوت کرد و گفت ماشینت را بده کنار و بیا داخل تا با هم حرف بزنیم .... طرف دیگه نازل را گذاشته بود سر جاش و من برداشته بودم و داشتم باک ماشینم را پر میکردم و اصلا توجهی به حرف های مرد نداشتم و دلم می خواست زود باک ماشینم پر بشه و برم سر کار و زندگیم و به این حرف ها هم کاری نداشتم با اینکه یقین داشتم حتما کاسه ای زیر نیم کاسه قرار داره .....

این پست وبلاگ عکس سحر وب می باشد


Lee Young Ae - آلبوم شماره 2 لی یانگ آئی


*


سریال جواهری در قصر - یانگوم بزرگ - لی یانگ آئی


تعداد عکس 20 قطعه -
آلبوم
عکس وبلاگ سحر وب



[saharweb_Lee+Young+Ae+005.jpg]


Lee Young Ae [01]



[saharweb_Lee+Young+Ae+007.jpg]



Lee Young Ae [02]



[saharweb_Lee+Young+Ae+008.JPG]



Lee Young Ae [03]



[saharweb_Lee+Young+Ae+011.jpg]



Lee Young Ae [04]



[saharweb_Lee+Young+Ae+015.jpg]



Lee Young Ae [05]



[saharweb_Lee+Young+Ae+017.jpg]



Lee Young Ae [06]



[saharweb_Lee+Young+Ae+001.jpg]



Lee Young Ae [07]



[saharweb_Lee+Young+Ae+009.jpg]



Lee Young Ae [08]



[saharweb_Lee+Young+Ae+012.jpg]



Lee Young Ae [09]



[saharweb_Lee+Young+Ae+013.jpg]



Lee Young Ae [10]



[saharweb_Lee+Young+Ae+002.jpg]



Lee Young Ae [11]



[saharweb_Lee+Young+Ae+016.jpg]



Lee Young Ae [12]



[saharweb_Lee+Young+Ae+018.jpg]



Lee Young Ae [13]



[saharweb_Lee+Young+Ae+019.jpg]



Lee Young Ae [14]



[saharweb_Lee+Young+Ae+003.jpg]



Lee Young Ae [15]



[saharweb_Lee+Young+Ae+004.jpg]



Lee Young Ae [16]



[saharweb_Lee+Young+Ae+010.jpg]



Lee Young Ae [17]



[saharweb_Lee+Young+Ae+006.jpg]



Lee Young Ae [18]



[saharweb_Lee+Young+Ae+014.jpg]



Lee Young Ae [19]



[saharweb_Lee+Young+Ae+020.jpg]



Lee Young Ae [20]


*



Lee Young Ae - آلبوم شماره 2 لی یانگ آئی



سریال جواهری در قصر - یانگوم بزرگ - لی یانگ آئی


تعداد عکس 20 قطعه -

شروع بکار وبلاگ جدیدم

سلام

وبلاگ جدیدی را شروع کردم که قراره توش فقط عکس بگذارم! فقط یک توضیح کوتاه بدم و آنهم اینکه ممکنه عکس خودت را توی این عکس ها یک روز پیدا کنی اما از عکس پرنو و سکسی خبری نیست و اگر دلت همچین عکس هایی را می خواهد از اینجا برگردی به نفعته...

بازیگران - خواننده گان خارجی و ایرانی - آدم های مشهور - آدم های ناشناس - وبلاگ نویسان - سیاستمداران - کودکان - زنان و مردان - حیوانات ...

من یک آرشیو تقریبا کاملی از عکس را طی سالیان کاوشم توی اینترنت جمع کردم و حالا دوست دارم آنها را در موضوعات مختلف در اختیار دیگران قرار بدم

http://saharwebpic.blogspot.com

عکس های آپلود شده تا امروز:


[saharweb_Lee+Young+Ae+001.jpg]


Lee Young Ae

و

فروغ فرخزاد

http://saharwebpic.blogspot.com

عکس های آپلود شده تا امروز:

جای پای رهرو پیداست،

 

 کیست این گم کرده راه ؟ این راه نا پیدا چه می پوید ؟ مگر او زین سفر، زین ره چه می جوید ؟ از این صحرا مگر راهی به شهر آرزویی هست ؟ بشهری بر کناره پاک هستی ؟ بشهری کش بباران سحر گاهی، خدایش دست و رو شسته است، بشهری کش پلیدی های انسان این پلید افسانه هستی !

نمی بینی ؟ کنار تک درختی خشک، زره مانده غریبی ؟ رهنوردی بینوا مرده است و در چشمان پاکش، در نگاه گنگ و  حیرانش، هزاران غنچه امید پژمرده است و با دستی که در دست اجل بوده است، بر آن تک درخت خشک، حدیث سرنوشت هر که این راه را رود کندست که :

 

 « من پیمودم این صحرا، نه بهرام هست و نه گورش » !

کجا ؟ ای رهنورد گم کرده راه ؟ بیا برگرد !