سحر وب

خطی ننویسم که آزار دهد کسی را

سحر وب

خطی ننویسم که آزار دهد کسی را

در فقدان خدا

در یک کلیسا، قایق بزرگی دیدم مثل دو بازوی گشاده. نه بادبان داشت، نه دکل- جز شمع هیچ چیز نداشت. انگار یک اسباب‌بازی بود. بر بدنه‌اش با رنگ آبی نوشته شده بود: در فقدان خدا. بلافاصله به یاد تو افتادم: عشق من، این قایق کوچک، تو و زندگی توست. خلوص قلب تو که هزاران بار غرق شده، که باز هم هزاران بار در پهنه‌ی دریا پیش رفته، و نوری که آن را می‌سوزاند و می‌شوید به همراه برده است.

کریستین بوبن



گویند که مرا عذاب خواهی فرمود!
؟من در عجبم! که آن کجا خواهد بود
جائی که توئی عذاب در آنجا نه بود
آنجا که تو نیستی کجا خواهد بود؟

Dear Sahar

Dear Sahar,
Thank you so much for your nice email all the way from Iran!Where in Iran do you live? I understand that you have quite ablogging community over there. You have a great site, too bad that I can't read Farsi. I liked the music on it, though. :) I'm glad you are enjoying my blog and took the time to let me know.

Best regards,Anne



ادا

... وقتی جوان بود دوست داشت ادای پیر مردهای عصا بدست را در بیاره! یک چوب دستی میگرفت دستش و دولا دولا راه میرفت مثل پیر مردها با صدای لرزان کش دار حرف میزد و همه را با این کارهاش به خنده وادار میکرد...

اما حالا که خودش پیر  شده ! قوز کمرش بهش اجازه نمی ده تا راست بیاستد و حتی برای یک لحظه هم که شده ادای جوانترها را در بیاره

عید فطر مبارک!

 


عید فطرت مبارک
یادته ؟ اولین روزهایی که دل میدادیم و گلوه میگرفتیم؟ تا صبح بیدار بودیم و به چشمان خواب زده میخندییم؟ تا صبح ... وقت اذان صبح ! بعضی شب ها یادمان میرفت که صبح باید روزه بگیریم و حسابی از خورد و خوراک افتاده بودیم ... یادته ؟ یادته خورشید کم مانده بود طلوع کنه و ما هنوز حرف داشتیم برای درد و دل ! یادته ؟ یادته آنسال ؟ 81 بود یا 82 ؟ سالش زیاد مهم نیست ! مهم اینکه ما آن روزها را داشتیم ... مهم اینکه ما از گرسنگی و تشنگی نمردیم و عید فطر را دیدیم!
مگه چند ساعت گرسنگی و تشنگی میتونه ما را از پا در بیاره؟
عید فطر مبارک باد.....

اولین سلام

سلام

یک وبلاگ و اینهمه ماجرا؟

         آنهایی که به این وبلاگ هر از چند سری میزنن متوجه مشکلات من هستند! از روز تولد این وبلاگ تا کنون سه چهار بار مدیریت ( کله گنجکی ) عوض شد. یکی ساخته داده دست یکی اون هم داده دست یکی دیگه و ... الان هم مدتیه دست من افتاده!  فکرهای ناجور نکنید نه کودتایی در کار بوده و نه ماجرای هک و هکری و نه چیز دیگه ... یکی با میل و رغبت داده و یکی هم با اکراه قبول کرده اما با ...    

         ... متاسفم که بعضی از چیزها را نمی توانم بنویسم تا این حد خواستم بنویسم و خودم را خالی کنم ... در مطلب قبلی نوشتم که چرا بعد از مدتها پرهیز خودم را شکستم و اینجا را دوباره راه انداختم. شاید هرگز کسی این مطلب را نخوانده باشه و نداند که چه شد این وبلاگ کارش به اینجا کشید؟ وبلاگی که هر روز و هر هفته بروز میشد سال هاست اینطوری دارد خاک می خورد ( البته خاک می خورد امیدوارم دیگر اینطور نشود) بگذریم...

         دست راستم را با تمام وجود در روی قلبم می گذارم و قول میدهم خواننده های  این وبلاگ هرگز در کامنت هایشان هیچ حرف بد و زشتی نخواهند زد و بنده هم همانطوری که تا حالا هیچ وقت دست از پا خطا نکرده ام از این به بعد هم نخواهم کرد ... امید وارم این قول مرا بپذیرید و قسمت کامنت وبلاگم را آزاد کنید تا شاید یک بنده خدایی خواست درد دلی کنه امکان داشته باشد! چون مدتهاست که این قسمت نمی دانم به چه جرم ناکرده ای فیلتر شده و امکان مشاهده آن حتی برای خودم نیز میسر نمی باشد.

18-7-1386 سحر