در یک کلیسا، قایق بزرگی دیدم مثل دو بازوی گشاده. نه بادبان داشت، نه دکل- جز شمع هیچ چیز نداشت. انگار یک اسباببازی بود. بر بدنهاش با رنگ آبی نوشته شده بود: در فقدان خدا. بلافاصله به یاد تو افتادم: عشق من، این قایق کوچک، تو و زندگی توست. خلوص قلب تو که هزاران بار غرق شده، که باز هم هزاران بار در پهنهی دریا پیش رفته، و نوری که آن را میسوزاند و میشوید به همراه برده است.
کریستین بوبن